مراسم سخنرانی به مناسبت روز ملی حکمت و فلسفه و بزرگداشت ابونصر فارابی با سخنرانی سرکار خانم دکتر سارگل گلرخ در تاریخ چهارشنبه 1 آذر 1402 در سالن اجتماعات موسسه آموزش عالی انرژی برگزار شد.
محورهای سخنرانی:
آشنایی با زندگی نامه ، آثار و ابتکارات فلسفی ابونصر فارابی
وحدت دین و فلسفه در اندیشه فارابی
رد و ابطال نظریه تناسخ در فلسفه اسلامی
در ادامه مراسم سخنرانی امام جمعه محترم ساوه جناب آقای دکتر رحیمی در ارتباط با این موضوع را داشتیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
گرامیداشت روز ملی حکمت و فلسفه ی اسلامی و روز بزرگداشت ابونصر فارابی
نویسنده: سارگل گلرخ
مقدمه
ابونصر فارابی
ابونصرمحمد بن محمد فارابی یکی از بزرگ ترین حکما و فلاسفه ی اسلامی است. او در علم فلسفه، منطق، جامعه شناسی، پزشکی، ریاضیات و موسیقی تخصص داشت و کتاب هایی نظیر الجمع بین الرایین، اغراض مابعدالطبیعه، فصوص الحکمه و احصاء العلوم را از خود به یادگار گذاشته است.
فارابی پیوند دهنده ی میراث و اندیشه های فلسفی ای است که از یونان به جهان اسلام وارد شده بود و او را «موسس حکمت و فلسفه ی اسلامی» می دانند.
ابتکارات فارابی
یکی از مهمترین ابتکاراتی که فارابی در تاریخ اندیشه فلسفی ما داشته است، حل دوگانگیهایی است که بعضاً حل آن دشوار بوده است . فارابی بین اندیشه یونانی و اندیشه اسلامی نوعی سازگاری ایجاد کرده است. او معتقد به «وحدت دین و فلسفه»، «وحدت عقل و وحی» و «وحدت سخن پیامبر و سخن فیلسوف» بود.
از نظر او «حقیقت » یک امر واحد است و فیلسوف و نبی هر دو از یک امر سخن میگوید.
پیامبر به زبان «خطابه» سخن میگوید که عموم مردم آن زبان را حت تر درک میکنند. اما فیلسوف به زبان «برهان» سخن میگوید که برای عموم مردم درک سختتری دارد .
مراتب عقل از نظر فارابی چهار مرتبه است: 1_عقل بالقوه ۲_عقل بالفعل ۳_عقل بالمستفاد ۴_عقل فعال
مرتبه ی اول عقل بالقوه است که ضیف ترین مرتبه عقلانی است و در حالت استعداد و قوه محض قراردارد.
مرتبه دوم عقل بالفعل هست، عقلی که از حالت قوه و استعداد خارج شده و به فعلیت رسیده است.
مرتبه ی سوم عقل بالمستفاد است. عقل در این مرتبه محل حصول کمالات و معقولات ثانیه میباشد و این امر، هنگامی است که نفس به مشاهده معقولات ثانی میپردازد و میداند که آنها را بالفعل دریافته است. در این مرتبه از عقلانیت دیگر چیزی در جهان نیست که انسان جاهل به آن باشد.
و مرتبه چهارم عقل فعال است که بالاترین مرتبه عقل است. از نظر فارابی عقل در این مرتبه همان فرشته وحی یا جبرئیل است. درواقع «وحی » همان افاضه عقل فعال بر عقل بالفعل به واسطه عقل بالمستفاد است.
عینیت عقل فعال و جبرئیل نزد حکیمان بعد از فارابی از نتایج و ثمرات تلاشهای فلسفی او محسوب میشود .
رای او موجب شد تا نبوت شأن فلسفی پیدا کند و بعدها «حکمت نبوی» تاسیس شود. بنابراین فارابی اولین فیلسوفی است که میان تعقل و تعبد وحدت ایجاد کرده است.
یکی از ابتکارات فارابی تبیین «تمایز بین وجود و موجود» و «همینطور تمایز بین وجود و ماهیت» است.
ماهیت به معنای چیستی اشیا است و وجود به معنای هستی و بودن اشیا است.
یکی دیگر از ابتکارات فارابی تبیین «تمایز بین واجب الوجود و ممکن الوجود» است.
فارابی تمام موجودات عالم را به دو دسته تقسیم می کند: ۱_ واجب الوجود ۲_ممکن الوجود
واجب الوجود: همان خداوند است که وجود برایش واجب است و در وجودش نیازمند به هیچ امر دیگری نیست بلکه خودش علت العلل و وجودبخش تمام هستی است.
ممکن الوجود: تمامی مخلوقات خداوند اعم از مادی و غیر مادی دسته ممکن الوجود قرار میگیرند. این دسته از موجودات در وجود و هستی خود نیازمند به علت هستیبخش هستند.
ممکن الوجود امری است که هستی و نیستی برایش ضرورتی ندارد. و به یک علت هستی بخش نیاز دارد تا او را از حالت تساوی بین وجود و عدم خارج کند و به او وجود ببخشد. ممکن الوجود پس از موجود شدن و هستی پیدا کردن تبدیل میشود به یک واجب الوجود.
حال این سوال پیش میآید که مگر خداوند تنها واجب الوجود نیست؟ حال چطور ممکن الوجودی که هستی پیدا میکند نیز واجب الوجود محسوب میشود؟
پاسخ این سوال این است که ممکن الوجودی که هستی پیدا کرده یک «واجب الوجود بالغیر» است و به واسطه غیر موجود شده اما خداوند «واجب الوجود با الذات» است و در ذات خودش نیازمند به هیچ علتی نیست بلکه خودش علت العلل و علت تام و تمام همه ی موجودات است.
تبیین برخی از سوالات فلسفی مردم
برخی سوالات فلسفی برای همه انسانها پیش آمده است، اما گاهی از این سوالات سرسری رد شدهایم و پاسخ آن را در علم فلسفه جستجو نکردهایم.
برخی از این سوالات مثل اینکه : خداوند از چه زمانی به وجود آمد؟ خود زمان از چه وقت آغاز شد؟ و یا اینکه اولین مخلوق خداوند چه زمانی خلق شد؟ در واقع خداوند چه زمانی شروع به خلق کردن کرد؟
آیا با توجه به معنا و تعریف زمان،ما میتوانیم در رابطه با خداوند زمان در نظر بگیریم؟ آیا ما به شناخت خداوند دست پیدا کرده ایم؟ یا اینکه خداوند را در ذهن خود به یک انسان بسیار بزرگ و قدرتمند و عاقل تشبیه کرده ایم و در واقع ویژگیها و اعمال انسانی را به خداوند نسبت دادهایم؟
«زمان» به معنای نوعی مقدار و کمیت متصل و پیوسته است که ویژگی اصلی آن قرار ناپذیری و گذرایی است. زمان به واسطه ی حرکت عارض بر اجسام میشود. در واقع زمان میزان حرکت است و حرکت را اندازه میگیرد.
حال این سوال پیش می آید که آیا خداوند جسم دارد که ما بخواهیم برای او زمان در نظر بگیریم؟
در پاسخ باید بگوییم که خداوند وجود صرف و هستی محض است و جسم مادی ندارد و چیزی که جسم نیست زمان ندارد.
زیرا زمان مختص به اجسام مادی است و در امور معنوی و ماوراء الطبیعی کاربردی ندارد.
بنابراین ما نمیتوانیم برای خداوند زمان قائل شویم. به همین خاطر است که میگوییم خداوند وجودش ازلی و ابدی است و هیچ ابتدا و انتهایی ندارد.
یک سوال دیگری که ممکن است برای هر انسانی پیش آمده باشد این است که : مخلوقات خداوند از چه زمانی خلق شدهاند؟ یا اینکه اولین آفریده خداوند چه موقع آفریده شد؟
در پاسخ به این سوال ما با دو مفهوم « صنع »و « ابداع » روبرو میشویم.
صنع : نوعی از آفرینش است که آفریننده با واسطه ( واسطه ی زمان، آلت، ابزار و یا ماده و… ) آفریده را خلق میکند و در واقع صنع به معنای ایجاد امری است که مسبوق به عدم زمانی باشد.
ابداع: بالاترین مرتبه آفرینش است و به معنای آفرینش چیزی بدون واسطه (واسطه ی زمان، آلت، ابزار و یا ماده و…) است. در این نوع از آفرینش آفریده مسبوق به عدم زمانی نیست و در واقع هیچ زمانی نبوده که آن آفریده وجود نداشته باشد.
حال آیا خداوند مبدع این عالم است و یا اینکه خداوند صانع عالم است و عالم را از عدم خلق کرده است؟
در پاسخی به این سوال ، برخی از متکلمین معتقد به صناعت هستند. آنها معتقدند که عالم حادث است و از عدم ایجاد شده است. در واقع این عالم یک روزی نبود ه و عدم محض بوده است و سپس خداوند اراده کرده و عالم را از عدم خلق کرده است.
اما حکما و فلاسفه اسلامی در پاسخ به این سوال میگویند که مخلوقات دو قسمت هستند: ۱_یک قسم از مخلوقات «حادث زمانی» اند، مثل عالم طبیعت.
۲_و قسم دیگری از مخلوقات «قدیم زمانیاند» و از ازل وجود داشتهاند، مانند عالم نفوس و عقول مجرد از ماده.
حالا در اینجا یک شبهه ایجاد می شود: مگر ما نگفتیم که خداوند تنها موجودی است که قدیم و ازلی است و از ازل وجود داشته است حالا که گفته شد عالم عقول مجرد هم قدیم هستند!
پس این گونه عالم عقول مجرد از ماده شریک خداوند قرار میگیرند، چون هر دو قدیم هستند واین گونه توحید زیر سوال میرود!
در پاسخ به این شبهه باید بگوییم که عالم عقول و نفوس مجرد از ماده «قدیم زمانی» هستند و مخلوق و معلول خداوند هستند.
اما خداوند «قدیم ذاتی» است و ذاتاً ازلی و ابدی است در واقع خداوند مخلوق و معلول هیچ علتی نیست بلکه خودش علت العلل است و فاعلیت تام و تمام دارد.
بنابراین ما باید بین مفهوم «قدیم ذاتی» و «قدیم زمانی» تمایز قائل شویم.
تناسخ و ابطال آن
یکی دیگر از بحثهای داغ محافل فلسفی بحث تناسخ است.
تناسخ به این معنا است که نفس انسان یا هر موجود دیگر وقتی از بدنش جدا شود در بدن دیگری حلول کند و به تدبیر آن بدن دوم بپردازد.
تناسخ به طور کلی به دو دسته تقسیم میشود:۱_ تناسخ صعودی ۲_ تناسخ نزولی
تناسخ صعودی به این معناست که نفس یا روح از یک بدن در مرتبه پایینتر به یک بدن در مرتبه بالاتر برود. برای مثال نفس از بدن یک حیوان بعد از مرگش وارد بدن یک انسان شود و در واقع در زندگی بعدی اش حیات انسانی پیدا کند.
تناسخ نزولی به این معناست که نفس یا روح از یک بدن در مرتبه بالاتر به یک بدن در مرتبه پایینتر برود. برای مثال نفس از بدن یک حیوان بعد از مرگش وارد بدن یک گیاه شود و در واقع در زندگی بعدی اش حیات نباتی پیدا کند.
حالا به یک سری دلایل و برهانهایی میپردازیم که تناسخ را در هر دو قسم صعودی و نزولی رد و باطل میکند.
یکی از دلایلی که تناسخ را در هر دو قسم رد و باطل میکند این است که:
۱_ترکیب نفس با بدن یک «ترکیب اتحادی و طبیعی» است نه یک «ترکیب انضمامی» . یعنی روح و جسم انسان هر دو یک امر واحد هستند که در مراتب مختلف قرار دارند. روح در مرتبه عالیه و جسم در مرتبه ی نازله قرار دارد.
دوماً اینکه نفس و بدن در رشد و تکاملشان متناسب با هم هستند و با هم حرکت جوهری را طی میکنند. هر تکاملی که نفس به دست بیاورد متناسب با آن یک رشد و حرکت و تکاملی در جسم اتفاق میافتد.
این تناسب در رشد و تکامل به صورتی است که نفس با بدن در همین مرتبهای که هست تناسب دارد در واقع نفس من در امروز با بدن امروز من تناسب دارد نه اینکه با بدن دیروز و فردای من تناسب داشته باشد.
بنابراین تناسخ محال است زیرا نفس با جسم جدید تناسب نخواهد داشت . آن جسم جدید قوه و استعداد و شرایطی دارد که با نفس خودش متناسب است.
۲_ یکی دیگر از برهانهایی که تناسخ را در هر دو قسم صعودی و نزولی رد و باطل میکند این است که: نفس نمیتواند معطل از تدبیر بدن بماند.
کار نفس تامل ، تفکر و تدبیر در بدن است. وقتی نفس از بدن جدا میشود تا به بدن دیگری برود ، لحظه جدا شدنش از بدن اولی با لحظه اتصالش به بدن دومی متفاوت است. و بین آن اول و آن دوم یک زمانی وجود دارد ، که در این زمان ولو اندک نفس معطل از تدبیر میماند و این محال است . زیر و نفسیت نفس به تدبیرش در بدن است و نفسی که معطل از تدبیر باشد دیگر نفس نیست.
3_ یکی دیگر از دلایلی که برای رد و ابطال تناسخ وجود دارد این است که خداوند فیاض است و فیض خداوند غیر منقطع است.
با توجه به این مسئله اگر ما قائل به تناسخ شویم ، باید جسم و قوه و استعداد خاص یک نفس از خداوند فیاض بگیرد و یک نفس دیگر هم که در آن بدن تناسخ کرده را بگیرد . اینگونه دو نفس در یک بدن میشود و این محال است. پس تناسخ باطل است.
عقاید متناسخین
به طور کلی متناسخین سه دسته هستند:
۱_دسته اول متناسخین، افرادی هستند که معتقدند نفس مجرد از بدن نیست و درواقع نفس یا روح یک امر مادی است و دائم التردد بین بدنهای مختلف است.
در پاسخ به این دسته از متناسخین باید بگوییم که اگر نفس یا روح یک امر مادی باشد ، تناسخ با اعتقادات خود این افراد در تناقض است. زیرا انتقال یک امر منطبع در ماده محال است. یک شی مادی نمیتواند در یک آن و در یک لحظه غیر مادی شود و به بدن دیگری انتقال پیدا کند.
دوماً ، اگر این افراد نفس را یک امر مجرد از ماده و یک امر معنوی هم بدانند باز هم اعتقادشان غلط است . زیرا اگر روح دائم التردد بین بدنهای مختلف باشد و بعد از هر بار زندگی به بدن دیگری برود، این خلاف عنایت الهی است . زیرا عنایت الهی این است که هر امری در این عالم به غایت و کمال و سعادت خودش دست پیدا کند اما نفسی که دائم التردد بین بدنهای مختلف است نمیتواند به کمال خودش برسد.
۲_دسته دوم از متناسخین گروهی از «اشراقیون» هستند. این گروه از اشراقیون قائل به تناسخ نزولی هستند و معتقدند که انسانهایی که رشد نسانی داشتهاند و در واقع افراد در زندگیشان درستکاری بودهاند ، این افراد به کمال خودشان می رسند و به عالم معنویت و عالم نفوس مجرد از ماده میپیوندند. اما افرادی که در زندگیشان دنیا اعمال بدی داشتهاند و یا گناهکار بودهاند ، اینها غیرکاملین هستند و بعد از مرگ دچار تناسخ میشوند و با توجه به اعمالی که داشتهاند روحشان وارد بدن یک حیوان میشود.
در پاسخ به این گروه از اشراقیون باید بگوییم که نه تنها دلایل فلسفی این اعتقاد را رد میکند بلکه دلایل تجربی هم این اعتقاد را رد میکند.
اگر این اعتقاد درست باشد باید تعداد تولد حیوانات با فوت انسانها تناسب داشته باشد . در صورتی که وقتی ما فقط یک گونه از حیوانات را بررسی میکنیم این بیتناسبی را مشاهده میکنیم. برای مثال تعداد فقط مورچهها چندین برابر تعداد انسانها بر روی کره زمین است. بنابراین ، اعتقاد این گروه از اشراقیون با دلایل تجربی هم رد میشود.
۳_سومین دسته از متناسخین، افرادی هستند که معتقد به «تناسخ صعودی» هستند و اینها قوی ترین متناسخین هستند و دلیلشان برای تناسخ از دیگر متناسخین محکمتر و بهتر است.
این افراد معتقدند که فیض خداوند ابتدا به نفس نباتی (گیاهی) میرسد. زیرا گیاهان بالاترین درجه قوه و استعداد را دارند و پایینترین رتبه کمالی را دارند.
در واقع نفس باید از پایینترین مرتبه کمال شروع به حرکت جوهری بکند تا به ترتیب به مراتب بالاتری از کمال دست پیدا کند.
از نظر این افراد مزاج انسان شریف است و مزاج شریف نفس شریف میخواهد. پس نفس شریف باید مراتب کمال را از نبات و حیوان گذرانده باشد تا به انسان برسد.
در پاسخ به این دسته از متناسخین باید بگوییم که نفس در گیاه و حیوان چگونه و با انجام چه عملی باید کمال انسانی را به دست بیاورد؟ مگر گیاه اراده و اختیار دارد که بتواند اعمالی را انجام دهد تا لایق کسب نفس حیوانی شود؟ یا اینکه مگر حیوان افعال و اعمالش را با تامل و تفکر انجام میدهد تا بعد بتواند لایق کسب نفس انسانی شود؟ حیوان تمامی افعالش غریزی است، نه اینکه با تفکر باشد.
بنابراین، گیاهان و حیوانات قادر به کسب نفس شریف انسانی نیستند. پس اعتقاد این دسته از متناسخین نیز رد و باطل میشود.
در نتیجه یکی از بزرگترین ثمرات تلاشهای حکما و فلاسفه ی ما در فلسفه اسلامی رد و ابطال نظریه تناسخ در هر دو قسم صعودی و نزولی است.